تعداد بازدید: ۳۷۷
کد خبر: ۱۱۸۷۰
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۰ - ۱۸:۲۲ - 2022 15 January
یک مدتی است نمی‌دانم چرا! ولی مسئولان هی می‌گویند مردم باید تحمل کنند، سختی بکشند، میوه نخورند، لُنگ بپوشند، نان خشک بخورند، به جای سه وعده یک وعده بخورند، و در نهایت اگر هم نمی‌خواهند، جمع کنند از ایران بروند.

از جمله یک بنده خدایی گفته بود: «قدری مقاومت و تحمل سختی‌ها لازم است. ممکن است زمانی فرا برسد که ما روزی دو وعده غذا بخوریم؛ چه اشکالی دارد حتی اگر شرایط بدتر شود ما روزی یک وعده غذا بخوریم».

یکی دیگر هم به مردم سرکوفت زده بود که: «از یمنی‌ها یاد بگیریم که به جای لباس لُنگ می‌بندد و اسلحه به دست دارند و چند تکه نان خشک دستشان است».

یکی دیگر هم فرمایش فرموده بود: «مردم باید سطح توقعاتشان را از حد کنونی هم پایین‌تر بیاورند. اگر من همیشه این غذا را می‌خوردم، از این به بعد باید برنج خالی بخورم و خورش را کنار بگذارم. میوه گران شده، چه لزومی دارد که ما چند نمونه میوه بخوریم. اصلاً یک هفته میوه نخوریم ».

یکی دیگر هم تعیین تکلیف فرموده بود: «هر کس آن رفاه را می‌خواهد جمع کند از ایران برود».

در پی این فرمایشها، دیدم منِ پیرمردِ خرسوارِ کم‌سواد که نمی‌توانم جمع کنم از این مملکت بروم، بنابراین سعی کردم به خودم مقداری سختی بدهم بلکه شایستگیِ ماندن در همین مملکت خودمان را داشته باشم و یک وقت مرا به یمن، افغانستان یا سوریه دیپورت نکنند. 

از همین رو به تدریج وعده شام را حذف کردم. بعد خورشت را از ناهار کم کردم و برنج خالی خوردم. کمی مشمئز کننده بود ولی به ماندن در مملکت می‌ارزید. بعد میوه را منحصر کردم به میوه‌های پلاسیده و ارزان که آخر شب از میوه‌فروشی محل می‌خریدم یا مجانی می‌داد. 

چون خورشت نمی‌خوردم گوشت هم خود به خود حذف شد.

از شما چه پنهان همین شرایط ریاضتی را برای خَرمراد (خرم را می‌گویم) اجرا کردم. از جمله حذف یونجه و جو، کم کردن مقدار کاه، و تعویض پالان نو با یک پالان قدیمیِ خشن و پاره.

حمام هم که می‌رفتم به جای این که خودم را با حوله‌ی نرم خشک کنم، مثل قدیمها لنگ می‌بستم. نان گرم هم نمی‌خوردم و می‌گذاشتم کمی خشک شود و بعد بخورم. با این کارها به تدریج وزن کم کردم به حدی که شدم پوست و استخوان. اما با خیال راحت زندگی‌ام را می‌کردم و به خرم امید می‌دادم که: «تحمل کن خَرمراد! یه روز همه‌چی درست میشه»

به حال مردم رفاه زده افسوس می‌خوردم که اینها چقدر بدبختند و لیاقت ندارند.

این آرامش وجدان ادامه داشت تا این که در آخرین اظهارنظرها، یک ناصح گفت: «آنقدر کم بخورید که نیازی به دستشویی رفتن نداشته باشید! غیر از یک وعده ثابت هر چه می‌خورید، بدانید شما حمال و مزدور بی‌مزد هستید! اگر می‌خواهید بهشتی شوید کم بخورید تا نیاز به دستشویی نداشته باشید.»

حالا از شما چه پنهان دوباره احساس بدی دارم و هر وقت دستشویی می‌روم عذاب وجدان می‌گیرم و تا می‌خواهم فراموش کنم، دوباره دستشویی‌ام می‌گیرد.
امضاء: قُلمراد
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها